چه هوای بهاری نازی!!!
تا ساعت ۱ پیش کاظم تو آژانس بودم
بعدم که ناهار خوردیم!!
نمی دانیم چرا پدر دوباره از ما طلبکار شده...
و همجنان بعد از ظهر هوا خوب است
فااتحه می خوانیم .. تازه می شویم
روی قبر فدایی ها را تمیز کرده اند...
با بچه ها تو شیشه قدمی می زنیم...
و بعد ...سیب زمینی بخوریم!!