شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

من از معدود کسایی بودم که می فهمیدم احساسشونو

ولی شاید به همین دلیل تا ۵۰ متری محل مراسم هم رفتم

امّا بازم نتونستم برم

مثل چهلم مادرشون..مثل هفتم...

جمعه بود

یه سری شعریات هم اومد..

بارون هم می بارید

خونه که اومدم بابا گیر داد چرا اینقدر می ری آسید محمّد!

دوست دارم آقا!

دوست دارم از مرده ها خوشم میاد! حرفیه؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد