شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

روز ششم!

 

خداوند از خلقت جهان فراغت یافته و یکی دیگر از آشنایان نزدیک رفته است

به جایی که خیلی ها این روزها می روند ..!

احسان که صبح با پدرش به لسکوکلایه رفته ، غروب برمی گردد

چیزی می خوریم و بیرون می رویم

قرارم با نیما.ف عمو جعفر است ..

ماهان هم آنجاست

بعد امین و حجت هم می آیند..

حدود ۹ تلفن می زنند که بیایید!

و نیما مارا به خانه ی خاله می رساند ..

وساعت ۱۱ کنار ساحل چمخاله هستیم

شلوغ است

خیلی شلوغ است ..

در این شلوغی نمی توان شبِ دریا را فهمید

اوایل بامداد ، در خانه هایمان هستیم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد