در دانشگاه گیلان هستم.. با صبا که ملول است و مهاجر!
در تفکر راه اندازی یک پاتوق فرهنگی هستم ..
آمده ایم سمت پارک فنی و من ناگهان می مانم و نگاه می کنم
و بعد می روم و می روم و می گویم شعر را ..
که از لحظه های پرحضورِ یک تپش می آید
و می روم ..