گفت: دوشنبه..
تو نخ ابره که بارون بزنه..
دوشنبه بیژن نجدی داشت ، که در غربت وسیعِ سرودن نشسته بود
فقط خانواده ی طبقه ی اولش آمدند..و من احمق بیکار!!
و چند نفر دیگر من بهشان گفته بودم..
چقدر عوض شده است شیخانبرِ اواخرِ تابستان
آره درست می گفت..
..
که بارون بزنه
برای زنده ماندن: کتاب های ترانه های ایرج جنتی عطایی
( زمزمه های یک شب سی ساله . و مرا به خانه ام ببر )