به کلاس نتواستم بروم.. باز هم به همان دلایلی که برای بسیاری شاید
بی معنی باشد
..
وارد محوطه ی دانشکده فنی گیلان که می شوم .. نیما ب دوست جدید را می بینم
می نشینیم و کمی حرف می زنیم
شعری از م. راما می خوانم و او هم مثل بقیه ی آنها که شعر را شنیده اند
جذب شعر می شود..!
و می رود
می روم بوفه و رضا می آید کمی حرف می زنیم..
بعد دوباره می رویم پارک .. رضا می رود .. علی و ممد و پدرام را دیده ام که
و با ایستگاه می روم تا توشیبا و لاهیجان..
//
دعوت به سکوت می شوم و
«حرف هایی که در مقابل ابتذال گفتن سر خم نمی کنند»
نمی دانم چه بگویم ..
باید هنوز بود و منتظر ماند..
بیرون می روم .. شعر می آید و رضا می آید باز هم .. حرف می زنیم ..
و شعر می خوانیم و حرف می زنیم!
و رضا می رود و من هم..!
برای زنده ماندن: گزیده ی شعرهای حمید مصدّق( مروارید. ۱۳۸۶ ).
گیلوا ،شعرهای فارسی محمود پاینده لنگرودی ( آتنا. ۱۳۸۴ )
salam Tarze neveshtanet kheyli ghashang bod
سلام همشهری عزیز
به وبلاگ من بیا و در صورت تمایل برم ایمیل بزار که بیشتر با هم آشنا بشیم
شاد و رها