شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

خردن. روز بیست و دوّم / ول کن رفیق، راه سفرهای دور را

 کاظم در حال فوتبال دیدن است که با دوچرخه می روم نزدش

و می نشینم.

نتوانسته ام به خانه بروم.

هی دود بیهوده می کنم!

می روم با کاظم خانه‌شان تقریبا همه خوابند

حدود ۳ می روم که بخوابم .. امّا خواب نمی آید که بخوابم

هرچه به سمتش می روم او هم می رود

بی قرارم در همه چیز و از همه چیز..

و با تمام ناتوانی در بلند گفتن، چیزی در حدود ۱۳ بیت می آید

با تعابیر جدید ..

ساعت ۶ می زنم بیرون.کسی بیدار نشده است هنوز،

 و می روم دوچرخه سواری.. شیخانبر، دور استخر به طور افراطی تا ساعت ۹

بعدش می روم و صبحانه می خورم و بقیه اش اصلا مهم نیست

بعد از ظهر را خواب می بینم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد